عکاسی از شهر سوخته

دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز

امروز اولین روز تابستان و طولانی‌ترین روز سال بود. سایه‌ی ماه بر زمین افتاد و خورشید گرفت. روشنی به حالت تعلیق درآمد. تاریکی به حالت تعلیق درآمد. در تاریک‌روشنِ امروز برای چند ثانیه به آن توده‌ی روشنِ در حال خاموشی خیره شدم. چشم‌هایم را بستم. خورشید تبدیل به لکه‌ای تاریک شد. مدت‌ها در تاریکی معلق ماندم. چشم‌هایم را باز کردم. سایه‌ی ماه از روی خورشید کنار رفته بود، اما هرچه پلک زدم خورشید به چشم‌هایم برنگشت.

با لکه‌ای تاریک در چشم‌هایم به خانه برمی‌گردم. چشم‌هایم را زیر شیر آب می‌گیرم. چشم‌هایم قطره‌قطره حل می‌شوند و در سوراخ روشویی فرو می‌روند، اما تاریکی از آن‌ها کنده نمی‌شود.

از فردا روزها کوتاه و کوتاه‌تر می‌شوند. باید زودتر به خانه برگردم. از فردا روشنایی هم مثل چشم‌های من، قطره‌قطره آب می‌شود و در دل تاریکی فرو می‌رود.

جواد خوانساری