عکاسی از شهر سوخته

دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز

جواد خوانساری

بی‌وسیله‌گی سخت است. آدم بی‌وسیله فقط پاهایش را دارد، و توان پاها حدی دارد.

یک‌سال بی‌وسیله بودم. یک‌سال کفش‌هایم را فرسودم. خیابان‌ها را فرسودم، و اصفهان زیر گام‌هایم تاول زد.

وسیله‌ام را دزد برده بود. او آن‌قدر بی‌وسیله‌تر و بی‌چاره‌تر بود، که دوچرخه‌ی زهوار در رفته‌ی بی‌ترمزِ من در تاریکی شب به چشم‌اش آمده بود.

بی‌وسیله‌گی سخت بود. طاقت پاهایم طاق شده بود. تابستان ۹۰ با پس‌انداز حقوق دو ماهم این وسیله را خریدم به ۶۰۰ هزار تومان.

حالا ده سال از آمدن این اسب سپیدِ یال‌آبی به زندگی‌ام می‌گذرد. اسبی که پا به پای اسب‌های نقش‌جهان دویده، و نفس کم نیاورده است.

حالا ده سال است که وسیله دارم. چاره دارم. و هربار که دلم می‌گیرد، با وسیله‌ام تمام خیابان‌های نصف جهان را سیر می‌کنم.

 

پی‌نوشت: راستی الان فهمیدم که تولد ده سالگی دوچرخه‌ام مقارن شده با تولد دو سالگی این وبلاگ که وسیله‌ی دیگر من است برای سیاحت در خیابان‌های ذهنم :)

جواد خوانساری