عکاسی از شهر سوخته

دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز

سی و هفتمین فوت

۱۴۰۱/۰۹/۲۰

از اولین شمع

تا شمع سی و هفتم

از بی‌زبانی نخستین سالِ زندگی

تا بی‌زبانی سی‌ و هفت سالگی

دهانم فقط فوت کردن بلد بود

می‌خواستم داد بزنم تولد چیست؟

گفتند فوت کن

می‌خواستم در سکوت گریه کنم

گفتند بلند بخند

سی و هفت بار به صورت مرگ فوت کرده‌ام

سی و هفت بار به چشم‌های شعله‌ورش

اما هنوز روشن است

دهان خسته‌ی بعد از فوت را می‌بندم

و سعی می‌کنم

یک لبخندِ سی و هفت ساله‌ی طبیعی را

نشان دوربین‌ها بدهم

برچسب‌ها: تولد، جواد خوانساری، شعر
جواد خوانساری

سالی که گذشت

۱۳۹۹/۰۵/۲۲

یک سال از ساخته‌شدن این وبلاگ گذشت. 

سالی که گذشت سرشار از اتفاقات عجیب بود. 

رد و نشان برخی از این وقایع در این وبلاگ ثبت شده است: حوادث آبان و قطع‌شدن اینترنت، حوادث دیماه و سقوط هواپیمای اکراینی، عالمگیر شدن کرونا و مرگ پدربزرگم. 

هم‌چنین سالی که گذشت درونم را فراخ‌تر کرد و دریچه‌های تازه‌ای برای دیدن و شنیدن به رویم گشوده شد. 

اکنون و در آستانه‌ی یک سالگی این وبلاگ می‌خواهم از دیدن‌ها و شنیدن‌ها و از دیده‌ها و شنیده‌هایم با شما سخن بگویم.

برچسب‌ها: تولد، رشد، جواد خوانساری
جواد خوانساری

نه فقط در عکس‌ها
که در صورت‌ها
ما همه شبیه هم هستیم
مشتی بی‌صدای بی‌نام
محبوس در آتشی سرد
تفاوت ما در تقلای ماست
مثلاً خودِ کودکی من سنجابی‌ست بازیگوش
که از سایه‌ای به سایه‌ای جست می‌زند
خودِ شاعر او روباهی‌ست سربه‌زیر
پنهان پسِ سپیدارها
و ناخودآگاه تو کلاغ پیری‌ست
نشسته بر سرشاخه‌های عور
با منقار بسته قار قار می‌کند
چه‌قدر می‌ترسم از سی و چهارسالگی
وقتی باید میان همین دودها بگذرد
و صدایی ترس‌خورده در سرها می‌گوید
نترسید
نترسید
ما همه شبیه هم هستیم

برچسب‌ها: جواد خوانساری، تولد
جواد خوانساری