سالی که نکوست از بهارش پیداست، و بهار امسال نه فقط برای ما ایرانیها که برای کل مردم دنیا چندان نکو نیست. دستکم تا الان که نبوده است.
یک ویروس میکروسکپی، درها را به روی ما بسته، ما را به مبلهایمان چارمیخ کرده، کنترل تلوزیون و زندگیمان را از دست ما گرفته و مجبورمان کرده است به تماشای اخبار هولناک سرایتش از سرزمینی به سرزمین دیگر و تماشای لحظه به لحظهی شمار قربانیانش.
درختان شکوفه دادهاند. گلها با هزار رنگ دلفریب شکفتهاند. بهار آمده است. صدای آواز گنجشکها به گوش میرسد.
ما به خانههایمان چارمیخ شدهایم. ما ترسیدهایم. خیلی ترسیدهایم. اما کافیست بپذیریم سالی که نکو نیست میتواند نکو باشد. به ما «فرصتی برای دیدن» عطا شده است.
مثلاً خود من پردهها را کنار زدهام و پنجرهها را وا کردهام و چشمهایم را دوختهام به ابرها؛ مسافرانی که از دریاهای دور میآیند و به دوردستها میروند. چرا که به قول روبرتو خوارُز: «نگاهکردن و چشمدوختن مستیآور است.»
میدانم دیر یا زود دوباره به روال عادی زندگی برخواهم گشت. و دوباره همه چیز را فراموش خواهم کرد. حتا این روزهای دشوار قرنطینهگی را فراموش خواهم کرد. اما محال است ابرهای امروز را فراموش کنم. محال است آسمان هفتم فرودینِ نود و نه اصفهان را فراموش کنم.